loading...

98music01

به رهی ديدم برگ خزان پژمرده ز بيداد زمان كز شاخه جدا بودچو ز گلشن رو كرده نهان در رهگذرش باد خزان چون پيك بلا بودای برگِ ستمديدهء پاييزی آخر تو زگلشن ز چه بگريزیروزی تو هماغوش گلی بودی دلداده و مدهوش

♥حسـ ــین♥ بازدید : 92 دوشنبه 28 آبان 1397

به رهی ديدم برگ خزان
پژمرده ز بيداد زمان
كز شاخه جدا بود
چو ز گلشن رو كرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پيك بلا بود

ای برگِ ستمديدهء پاييزی
آخر تو زگلشن ز چه بگريزی


روزی تو هماغوش گلی بودی
دلداده و مدهوش گلی بودی

ای عاشق ِ شيدا
دلدادهء رسوا
گويمت چرا فسرده ام
در گل نه صفايی
باشد نه وفايی
جز ستم زِ وی نبرده ام
خار غمش در دل بنشاندم
در ره او من جان بفشاندم
تا شد نو گلِ گلشن و زيب چمن
رفت آن گل من از دست
با خار و خسی پيوست
من ماندم و صد خار ستم
وين پيكر بی جان
ای تازه گلِ گلشن
پژمرده شوی چون من
هر برگ تو افتد به رهی
پژمرده و لرزان

به رهی ديدم برگ خزان
پژمرده ز بيداد زمان
كز شاخه جدا شد
چو ز گلشن رو كرده نهان
در رهگذرش باد خزان
چون پيك بلا بود







اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو