امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
بر من نفسی نیست نفسی نیست در خانه کسی نیست
نکن امروز را فردا بیا با ما که فردایی نمیماند
که از تقدیر و فال ما در این دنیا کسی چیزی نمیداند
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خود
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم به تو بر میخورم اما
در تو شده ام گم به من دسترسی نیست
نکن امروز را فردا دلم افتاده زیر پا